چند خط برای تو ... بی عین ... بی شین ... بی قاف ...
۱. مثل تردید ابرها برای باریدن ... توی یک عصرِ گرفته ی بهاری ...برای نگه داشتنت توی دست هایم غرق ابهام و غرق تشویش و ... غرق تردیدم ... دلم می خواست همه چیز خیلی ساده تر از این حرف ها باشد ... خیلی ساده تر از لحظه هایی که توی دل آدم ترس می آید ... وحشت می آید ... ساده تر خواسته باشم بنویسم ، با "تو" بودن ترس دارد ... از بس بی پروا عاشقی ...
۲. اخم که می آید ... ابروهایم که گره می افتد ... لبخند که محو می شود ... "تو" زندگی می دهی تا لبخند "من" برگردد ...
۳. حسابی از یادم رفته است چطور می شود یک آدم را خیلی خیلی دوست داشت ... یک آدم خاص را ، خیلی خیلی دوست داشت ... "تو" را ، خیلی خیلی دوست داشت ... دوست داشتن "تو" را بلد نیستم ... یادم بده آقا معلم ... نه مثل درس هوش محاسباتی ... که انقدر زحمت کشیدی و من یازده شدم ...
۴. خیلی با خودم می گویم نکند ترانه ی همدمِ معین را تو سروده باشی ... خیلی مثل توست ... هوم؟
... این چهار تا که نوشتم و معلوم نیست چرا شماره خوردند الکی و چرا نصفه شبی زده به سرم ... اعصابم را ریز ریز می کنند این روزها ... حالا پروژه و کارورزی و فارغ التحصیلی و یک واحد تربیت بدنی و کنکور ارشد و این همه فکر و خیال دیگر به جهنم ...
راستی چقدر دلم می خواهد با آن تی شرت جیوردانو سفیدی که راه راه سورمه ای و یقه ی سورمه ای دارد و هنوز برایت نخریدمش ببینم ات ...
...
امضا!